آخر شب بود...مست و خراب از کوچه ای میگذشتم ناگهان دور ورم پر از گرگ های ناشناس شد!!سردسته آنها جلو آمد... سر
بالا آوردم و دیدم او همان است که بیادش مست کردم!! نیش خندی زدم و گفتم: بزن ...! زد ..! باورم نمیشد! او همان بره ای
بود که خودم گرگش کردم...