به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
باران را می گویم،
به شانه ام زد و گفت:
“خسته شدی …
امروز را تو استراحت کن…
من به جایت می بارم...
ائلیار
جمعه 29 آذرماه سال 1392 ساعت 16:25