آخرین بـاری کـه از تـه دل بـرای رفـتـنـت گـــــریـه کــردم گـفـتـی: تـمـامـش کـن . . . از آن روز بـه احـتـرامـت چـنـان از تـه دل مـی خـنـدم کـه گــاهــی فــرامــوشـــم مـــیـشــود رفـــــتـــــه ای …
خاطراتم گمشدند ؛ آن را پیدا کنید ! روزهایم شب شدند ؛ آن را احیا کنید ! دوستانم دشمن شدند ؛ آنها را هوشیار کنید ! ...عشقم خاکستر شد است ؛ آن را جارو کنید