منو تنهایی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

منو تنهایی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

نفرت دارم از دوس داشتن . نفرت

ه دختر و پسر که روزی همدیگر را باتمام وجود دوست داشتن ، بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن ... دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ...! پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه، کاغذ را به دختر داد . دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه ... دختر قبل از این که نامه ی پسر را بخواند ، به اون گفت : دیگه از اون خسته شده ، دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پیدا شده که بهتر از اونه ..!پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد............در همین حال ماشینی به پسر زد و پسردرجا مــُـرد ... دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود!وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:
.
.
... ... .
.
.
.
اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم

طناب دار

حکــــم اعــدام بود ...


اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد


دادســتان گفت:


صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست !؟؟


زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :


بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،


ولی آدم ها !!!!! بدجـــور زمــینــم زد


دنیای مجازی

دنیـای مجـازی جـایی کـه وقتـی کسـی کـه دوستـش داری ازت میپرسـه خوبـی ؟

میگـی خوبـم مرسـی!

امـا اون نـه میتـونـه بغض گلوتـو ببینـه

نه چشمـای خیستـو

نـه دستـای لـرزونتـو

حتـّی نمیتـونه دلتنگیتـو حس کنـه

بعـد هـم بـا خیـال راحـت میـره کـه بـا یکـی دیگـه چـت کنـه...!