منو تنهایی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

منو تنهایی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

قمر اینجاست

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق

پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا

جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام

برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود

بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست

ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید

کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست

نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار


نامه عاشقانه


روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود .
"شهریار عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم : خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه مان برسانی، وقتی که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند. آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمده بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که به من یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم :
گذشته من و جانان به سینما ماند
خدا ستاره ی این سینما نگه دارد" 


ادامه مطلب ...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

بی مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟ حالا چرا

گاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرم

یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم

تــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرم

تو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوز

من بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرم

خون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــام

جرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم

من که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسی

هوس عشق و جوانـــی ست به پیــرانه سرم

پدرت گوهــــــــــر خود تا به زر و سیم فــروخت

پــــــــــــــ ــدر عشق بسوزد که درآمد پـــــــدرم

عشـــق و آزادگــی و حسن و جوانــی و هنـــر

عجبــا هیچ نیرزیــــــــــ ـــــد که بی سیم و زرم

هنــــــــــــر م کاش گره بند زر و سیمـــــــم بود

که ببـــــــــــــ ـازار تو کـــــــــاری نگشود از هنرم

سیـــــــزده را همه عالم بدر امروز از شهـــر

من خود آن سیزدهـــــــم کز همه عالم بـدرم

تا بدیـــــــــوار و درش تازه کنم عهـد قــــــــدیم

گاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرم

تو از آن دگـــــــــــــ ری، رو که مـــــرا یاد تو بس

خود تو دانـــــــــی که من از کان جهانی دگرم

از شکــــــــــــا ر دگران چشم و دلی دارم سیر

شیــــــــــرم و جوی شغــــــالان نبود آبخـــورم

خون دل مـــــــوج زند در جگــــــرم چون یاقوت

شهــــریــــــا را چکنم لعلــــم و والا گهـــــرم

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زادو فریبا بمیرد

بی وفا

به سگ استخوان بدی واست دم تکون میده

بیشعور من بهت دل داده بودم

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست 
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد 
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید 
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست 

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند 
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد 
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست 


Elyar


به عشق دیدنت

به عشق دیدنت من دیوونه
نشستم روی پله های خونه
امیدوارم تا وقتی بر مگردی
نفس کشیدن و یاد بمونه
تو خونه وقتی دلتنگ تو میشم

  ادامه مطلب ...

گفتمش دل میخری؟

پرسید چند؟ 


گفتمش دل مال تو اما بخند 


خنده کردو دل زه دستام ربود 


تا به خود باز امدم .او رفته بود 


دل زه دستانش روی خاک افتاده بود 


جای پایش روی دل جا مانده بود.

ای که دستت میرسد کاری بکن

کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛  

 

بغلت کنه و بگه “گریه کن”


گفت فراموشم کن.

یعد از مدتی برگشت و گفت :بی من چه میکنی؟! 


گفتم :زندگی 


گفت :هنوز دوستم داری؟! 


گفتم :ببخشید شما؟! نمیشناسم...

آلزایمر

پیر مردِ همسایه ما

فقط آلزایمر داشت

دیروز

بی خودی شلوغش کرده بودند

او فقط یادش رفت

از خـــواب بیدار شود.

تـــــرسیـــــــــدم

تـــــرسیـــــــــدم ازت بپرســـــــــــــــــم

دوسـم داری یــه وقــت بگــــــی نــــــــــــــــــــــــــــه،

تــــرسیـــدم بـــــریُ بــــازم یــه عمـــریُ بـه پـات بشینــــــــــم

تـــرسیـــــدم نبــاشــیُ مــن بــا عکــسِ تــو آروم بگیــــــــــــــــــــرم..

تـــرسیـــدم یــه روز یــه جــایــی بــــازم تـــو رو بـــا اون ببینــــــــــــــــــــم

تــرســـــــــــــم از ایــن بـــود کــه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــری،..

آخـــــــــــــــرشـــــم تـــــو رفتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیُ،..

خـــــودت نمیـــدونــی ولـــی، بـــــــــد جــوری دل شکستــــــــــــــــــــی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــ

ﺑﻴﺎﯾﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯﻯ ﺭﻭ ﺑﮕﻡ ﺑﻬﺘــﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﺴــﺮﻫــﺎ !...


.
.
.
.
.
ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !
ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
ﻓﻘﻂ ﺑﻠﺪﻧﺪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍﭘﺮﺕ ﮐﻨﻨﺪ !
ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ!
ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ ﻣﺮﺩﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﻭﺩ !!!
ﻣﻰ ﺷﻨﻮﻯ /?? ﺗﻪ ﺻﺪﺍﻳﺶ , ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻯ ﺑﻰ ﺻﺪﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﻳﮏ ﺍﻏﻮﺵ ﺳﺎﺩﻩ ,
ﻗﻠﺐ ﻫﺮ ﻣﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻭﺭﺩ . 

 

ادامه مطلب ...

بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادت کن... !


و بــه نبــودن هـا ، زود ...! 


آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــد !!

تنهایی را دوست دارم…


بی دعوت می آید, بی منت می ماند…  


بی خبر نمیرود ...

اشتبـــاه از مـــن بـــود



پـــر رنـــگ نـــوشتـــه بـــودمـــت

بـــه سختـــی پـــاک میشـــوی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !


نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

آشنا هایم ;



غریبه هایی هستند ،

که تنها اسمشان را میدانم ...

یه عده آدم نفهم هستن ,


که میفهمن نفهم هستن , 


ولی نمیفهمن که میفهمیم نفهمن

حقمه نفرینم کنی


که دنیاتو آتیش زدم
حقمه نفرینم کنی
که با تو راه نیومدم
تو عاشقم بودیو من
بی اعتنا بودم به تو
حالا توی تنهاییام
حس می کنم نبــــــــــــوووودتوووو
منو نبخش که چشماتو
بارونی کردم همیشه
تورو توی غصه و غم
زندونی کردم همیشه
صداتو از یاد بردمو
خالی شدم از عشق تو
تو گریه میکردی و لی
من نشنیدم حق حقتو

می دونی چی بیشتر از همه آدم و داغون می کنه؟!



اینکه هر کاری در توانت هست براش انجام بدی...

آخرش برگرده بگه

مگه من ازت خواستم.....

منو به دست من بکش


به نام من گناه کن. 


اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن.

تنهایی یعنی....



هنوزم سعی می کنی از تو رفتارش و حرفاش

یه نکته ای پیدا کنی، که به خودت تَلقین کُنی

داره به تو فکر می کنه...

پیشنهاد میکنم بخونید :‌|



پسر به بابا : بابا میشه بپرسم شما ساعتی چقدر پول در میارین ؟ 


.
.

.
.
.

پدر : تو نباید دخالت کنی توی این مسائل ! ولی من ساعتی 10 هزار تومان در میاریم. 


پسر : بابا میشه 5 هزار تومان ازت قرض بگیرم ؟ 


پدر : برای این پرسیدی ؟ نه نمیشه تو پول نیاز نداری ( با حالت عصبی ) 


پسر بدون اینکه چیزی بگه سرشو میندازه زیر و میره توی اتاقش ... پدر با خودش فکر کرد "چرا من عصبانی شدم ؟ " باید بفهمم  

واسه ی چی بچه ی 10 ساله 5 هزار تومن پول میخواد ! 


در اتاق پسر باز شد ...
پدر : پسرم ببخشید عصبانی شدم بیا این 5 هزار تومن اما اول بهم بگو واسه ی چی میخوای این پولو؟ 


پسر در حالی که 4 هزار تومن پول از زیر بالشتش بیرون میاورد ... : پدر پولم کمه ... میشه بهم تخفیف بدی ؟ 


پدر با تعجب : تخفیف ؟ واسه ی چی ؟ 


پسر : میشه بجای 10 هزار تومن 9 هزار تومن بگیرین و 1 ساعت مال من باشی فردا شب ؟ میخوام فردا شب با هم شام  

 

بخوریم ... 


پدر سرشو زیر انداخت و اشک از چشماش سرازیر شد...  

خدایا اخه چرااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت : دوستت دارم، هر چی گشتم مثه تو پیدا نشد !!

گفتم :خوب گشتی !!؟؟؟

گفت : آره !! ..

گفتم : اگه دوستم داشتی ، نمی گشتی .!!!!!

کاش تــو بــــودی و مــن.. !


نـم نـم بـــاران..

یـک جـــاده بـی انتهـــا ..

دســت در دســت هــــــم ..

بــــــدون چتــــــــر.. !

زیــر بــــاران..

خیـــس خیـــس ...!!

به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد ولی آموختم که..



ناله ام سکوت باشد.

گریه ام لبخند..

و تنها همدمم ، سیــــــگار.....................!!!!!!

حـَرفــای پـشـــت ســَرم . .


حــَرف نـیــســـت ! ! . 


عـــقــدَســــت . .

از یه جایی به بعد...



وقتی کسی بهت میگه دوست دارم .

لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری...!

تو چه میفهمی ...


حال و روز کسی را که دیگر هیـــــــــــچ نگاهی دلش را نمی لرزاند..؟

کاش یکی بود که ...

اگر یکی رو داری که حرفهای دلتو میتونی بهش بگی بدون اینکه منتی بزاره و نصیحتت کنه قدرشو بدون... 


کاش یکی بود که میتونستم با گفتن حرفهای دلم کمی سبکتر بشم 


همین...!!

این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست

آنقدر بی‌ ارزشی که خیلی‌ها اندازه تو هستند . . .

offline"

همیشه هم offline بودن به معناى busy بودن نیست...

شاید دیگه منتظر کسى نیستی و حــوصله خودتم نداری...!!!

ازمن جداشد و گفت کار خداست


....مانده ام..... 


مگر خدای او...خدای من نبود!!! 


....

یادم باشه با هیچکس از احساسم حرف نزنم



یادم باشه من تنهام

یادم باشه که آدمها به عشق میخندن

یادم باشه که به دنیا نیومدم تا به ارزو هام برسم

یادم باشه که یادم نره ...

هرگز این چهار چیز را ،در زندگیت نشکن :



اعتماد ، قول ، رابطه و قلب ... 



زیرا اینها وقتی می شکنند ، 


صدا ندارند ... 


اما درد بسیاری دارند ... ! 


گریه ام میگیرد...



وقتی که میبینم کسی که تمام دنیای من بود

اکنون منت دیگری را میکشد... !!!

شهامت میخواهد


دوست داشتن کسی که  


هیچ وقت  

+
هیچ زمان  


سهم تو نخواهد شد !

چه فرقی دارد


پُشت میله ها باشی  

یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن 


وقتی که آرزوهایت 


در حبس باشند

آموخته ایم از تو وفاداری را


خون تو نوشت معنی یاری را

ای کاش که آب کربلا می آموخت

آن روز زچشمت آبرو داری را ..

دلت که تنگِ یک نفر باشد



خودِ خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای

فراموش کنی

فایده ندارد ...

تو دلت تنگ است ...

دلت برای همان یک نفر تنگ است

می گویند : یک روزی هست که چرتکه دست می گیرند ؛


و حساب کتاب می کنند ! 


و آن روز تو باید تاوان آنچه با من کردی را بدهی ... 


فقط نمی دانم ، 


تاوان دادن آن موقع تو ؛ 


به چه درد من می خورد ...

میخواهم خودم را بزنم به آن راه......



همان راهی که تو همیشه از آن میرفتی.....

شاید دوباره همدیگر را دیدیم.

خیلی زود می‌فهمی



همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی

مثلِ مسافری...

که تمامِ زندگی‌اش را

در یک ایستگاهِ بینِ راهی جا می‌گذارد!