-
قمر اینجاست
چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1396 01:47
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم یک دسته چو من...
-
شهریار
شنبه 13 آذر‌ماه سال 1395 10:24
-
بحث شاعر ها در مورد سمرقن و بخارا
شنبه 13 آذر‌ماه سال 1395 09:58
-
استاد شهریار
شنبه 13 آذر‌ماه سال 1395 09:50
-
نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار
شنبه 13 آذر‌ماه سال 1395 09:46
روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود . "شهریار عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم : خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت...
-
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1395 19:21
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟ عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟ وه که با این عمر...
-
گاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرم
دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1395 17:58
یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم تــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرم تو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوز من بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرم خون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــام جرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم من که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسی هوس عشق و...
-
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زادو فریبا بمیرد
چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1395 19:36
ااا ائلیار شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زادو فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند که موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در ان گوشه چندان غزل می سراید که خود در میان غزل ها بمیرد گروهی بر انند کاین مرغ زیبا کجا عاشقی کرد انجا بمیرد شب مرگ از بیم انجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم...
-
بی وفا
شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 11:25
به سگ استخوان بدی واست دم تکون میده بیشعور من بهت دل داده بودم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 18:58
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست عشق زانو زد...
-
دیوونه یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1394 20:14
چه روزایی داشتیم.
-
به عشق دیدنت
سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1394 20:13
به عشق دیدنت من دیوونه نشستم روی پله های خونه امیدوارم تا وقتی بر مگردی نفس کشیدن و یاد بمونه تو خونه وقتی دلتنگ تو میشم سراغ عکسای قدیمی میرم یکی یکی میبوسم عکسامون و تورو میبینمت اتیش میگیرم ... صبوری کردم این سال ها که رفتی شاید برم دیگه حالا که رفتی چه قولایی که دادی عاشقونه چه حرفایی که باید و نگفتی صبوری کردم...
-
گفتمش دل میخری؟
یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 19:48
پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو اما بخند خنده کردو دل زه دستام ربود تا به خود باز امدم .او رفته بود دل زه دستانش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود.
-
ای که دستت میرسد کاری بکن
سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1393 21:59
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن”
-
گفت فراموشم کن.
جمعه 22 فروردین‌ماه سال 1393 11:06
یعد از مدتی برگشت و گفت :بی من چه میکنی؟! گفتم :زندگی گفت :هنوز دوستم داری؟! گفتم :ببخشید شما؟! نمیشناسم...
-
آلزایمر
یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 13:08
پیر مردِ همسایه ما فقط آلزایمر داشت دیروز بی خودی شلوغش کرده بودند او فقط یادش رفت از خـــواب بیدار شود.
-
تـــــرسیـــــــــدم
شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 17:00
تـــــرسیـــــــــدم ازت بپرســـــــــــــــــم دوسـم داری یــه وقــت بگــــــی نــــــــــــــــــــــــــــه، تــ ــرسیـــدم بـــــریُ بــــازم یــه عمـــریُ بـه پـات بشینــــــــــم تـــرسیـــــدم نبــاشــیُ مــن بــا عکــسِ تــو آروم بگیــــــــــــــــــــرم.. تـــرسیـــدم یــه روز یــه جــایــی بــــازم تـــو رو...
-
ﺑﻴﺎﯾﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯﻯ ﺭﻭ ﺑﮕﻡ ﺑﻬﺘــﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﺴــﺮﻫــﺎ !...
شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 16:48
. . . . . ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ! ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ! ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﻠﺪﻧﺪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍﭘﺮﺕ ﮐﻨﻨﺪ ! ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ! ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻨﺪ ﻣﺮﺩﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﻭﺩ !!! ﻣﻰ ﺷﻨﻮﻯ /?? ﺗﻪ ﺻﺪﺍﻳﺶ , ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻯ ﺑﻰ ﺻﺪﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻳﮏ ﺍﻏﻮﺵ ﺳﺎﺩﻩ , ﻗﻠﺐ ﻫﺮ ﻣﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻭﺭﺩ . ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻦ ??? ﻭﻗﺘﻰ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﻰ ﺩﻟﺴﻮﺯﻯ...
-
بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادت کن... !
چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 12:23
و بــه نبــودن هـا ، زود ...! آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــد !!
-
تنهایی را دوست دارم…
چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 12:22
بی دعوت می آید, بی منت می ماند… بی خبر نمیرود ...
-
اشتبـــاه از مـــن بـــود
چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 12:17
پـــر رنـــگ نـــوشتـــه بـــودمـــت بـــه سختـــی پـــاک میشـــوی
-
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 21:04
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
-
آشنا هایم ;
سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 14:59
غریبه هایی هستند ، که تنها اسمشان را میدانم ...
-
یه عده آدم نفهم هستن ,
دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 19:45
که میفهمن نفهم هستن , ولی نمیفهمن که میفهمیم نفهمن
-
حقمه نفرینم کنی
دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 11:45
که دنیاتو آتیش زدم حقمه نفرینم کنی که با تو راه نیومدم تو عاشقم بودیو من بی اعتنا بودم به تو حالا توی تنهاییام حس می کنم نبــــــــــــوووودتوووو منو نبخش که چشماتو بارونی کردم همیشه تورو توی غصه و غم زندونی کردم همیشه صداتو از یاد بردمو خالی شدم از عشق تو تو گریه میکردی و لی من نشنیدم حق حقتو
-
می دونی چی بیشتر از همه آدم و داغون می کنه؟!
دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 11:38
اینکه هر کاری در توانت هست براش انجام بدی... آخرش برگرده بگه مگه من ازت خواستم.....
-
منو به دست من بکش
دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 11:36
به نام من گناه کن. اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن.
-
تنهایی یعنی....
سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 19:21
هنوزم سعی می کنی از تو رفتارش و حرفاش یه نکته ای پیدا کنی، که به خودت تَلقین کُنی داره به تو فکر می کنه...
-
پیشنهاد میکنم بخونید :|
دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 17:22
پسر به بابا : بابا میشه بپرسم شما ساعتی چقدر پول در میارین ؟ . . . . . پدر : تو نباید دخالت کنی توی این مسائل ! ولی من ساعتی 10 هزار تومان در میاریم. پسر : بابا میشه 5 هزار تومان ازت قرض بگیرم ؟ پدر : برای این پرسیدی ؟ نه نمیشه تو پول نیاز نداری ( با حالت عصبی ) پسر بدون اینکه چیزی بگه سرشو میندازه زیر و میره توی...
-
خدایا اخه چرااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 13:43
گفت : دوستت دارم، هر چی گشتم مثه تو پیدا نشد !! گفتم :خوب گشتی !!؟؟؟ گفت : آره !! .. گفتم : اگه دوستم داشتی ، نمی گشتی .!!!!!