منو تنهایی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

منو تنهایی

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت ! نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !

خاطرت هست؟

خاطرت هست؟

یکی از آن روزهای دور

گفتم درین آینه نگاه کن و بگو چه ها میبینی؟

گفتی هیچ چیز

با تعجب نگاهت کردم

گفتم این هیچ همه دنیای من است میدانی؟

شب و روزم

آسمانم ...

خندیدی

آن روز چه دروغگوی بزرگی بودی

تو فقط در آینه عکس خودت را دیدی

اما به راستی برای من آن هیچ چیز

به وسعت همه شناخته هایم تازه و زیبا بود

خاطرت هست؟

آینه از میخ دیوار خوب آویخته نبود

بعد تو آن هم رفت

مثل یک حادثه ی معمولی

روزی افتاد و شکست

همه پرسیدند ،صدای شکستن از چه بود؟

گفتم از هیچ چیز !

صدای عظیمی بود که هویت نداشت ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد